دلتنگی را هجی کردن توان و نیرویی میخواهد که گاه از تحمل این تنهایی طاقت فرساتر است...
دلی که قرار بوده محلی امن و آرام باشد برای همه آنهایی که نمی خواهی از دستشان بدهی و میخواهی همیشه آرام و قرار دلت باشند...
حالا همین دل آنقدر بی قراری میکند که ساکنانش را فراری می دهد و فرار را بر قرار ترجیح می دهند...
دلی که تنگ نباشد را نمی توان دل نامید ولی مگر این قرارگاه بی قراری تا کجا طاقت ایستادگی و نشکستن را دارد... تا کجا تحمل این شکست ها و نبودن ها را دارد...
این دو واژه عجیب کنار هم زیبا و قشنگ هستند ولی گاهی هم دلی تنگ نباشد، مگر آسمان به زمین می آید؟؟
نمی شود دلی بی قرار و شکسته نباشد؟؟
این تکه از وجود ما هم به خدا تا همیشه توان راست ایستادن ندارد.
وقتی بشکند و قامت خم کند، همه هم که برگردند، دیگر این دل، دل نمیشود...