وبلاگ سمیه رضایی

دلنوشته ها و قرارهای روزانه من

۱۵ مطلب با موضوع «خط خطی های من» ثبت شده است

ای کاش...

اگر همه ای کاش ها را قاب بگیری و گوشه گوشه دیوار دلت جای دهی، باز هم جای خالی ای کاش دیگری را حس میکنی و این ماجرا تا آخر اسیرت میکند....


ای کاش سبز شود یا نشود، سودش برای تو چیست؟؟

توئی که دل داده ای به همه این ای کاش های پوچ و بى انتها؛ به انتظار کدامین معجزه عیسی گونه نشسته ای؟


منتظری که خدایت عیسی شود و این ای کاش های مرده و بی جان روحت را شفا دهد؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سمیه رضایی

خیال...

تو مانده ای و هجوم فکرهای بی امانی که هدف گرفته اند آرمان ها و خوبی هایت را...

دینگ دینگ صدا می کنند و دریغ میکنند از تو فرصت قدری تأمل و تفکر را...

راحتی و آسودگی خیال بسی جسارت و تلاش می طلبد که بخشکانی ریشه همه منفی بازی ها را... که اجازه ورود به حریم افکارت را صلب کنی از همه این ناملایمات...

گاهی نسیمی ملایم است که روح خوبی ها و پاکى هایت را نوازشی بی روح میدهد ولیکن گاهی طوفانی بس عجیب، هجوم می آورند بر این طینت خدایی...

و اینجاست که امتحان و آزمونی است پیش رویت که میدانم به خوبی و زیبایی هدایتش میکنی به پیشواز  روح آسمانی و افلاکیت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سمیه رضایی

قرار و بى قرارى....

دو واژه قرار و بی قراری عجیب قرار دلت را بی قرار می کنند... 


قراری که اگر نباشد و مایه آرامش وجودت نباشد، بس بی قرار و سرگردانی... 


گاه خودت قرارش را بر هم می زنی و گاهی هم نامهربانی روزگار...


تو چرا شبیه این زمانه بى مهر شدى و بال بال زدن بى قرارى هاى دلت را ندیدى؟؟


دلت سر ریز شده از این همه نامهربانى و سنگدلى روزگار...


باشد... روزگار نامهربان ما کمى نامهربان تر شده ولى تو که مى توانى آب به آسیاب نامهربانیش نریزى و همچنان مهربانیت را به رخش بکشى... بلکه دست بردارد ازین همه ناز کردن هاى بى هنگام...


همه نامهربانى هایش را با مهربانى و زیبایى معاوضه کن تا بداند هنوز هم هستند کسانى که مهر و عشقشان را به تاراج فراموشى نسپرده اند...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سمیه رضایی

ماه خوبی ها و فرصت ها...

ماه رمضان برای همه یه فرصته

یه فرصتی که یکم به خودت نزدیک تر میشی

یکم وقت برای فکر کردن بیشتر داری

بیشتر به خودت میای و درگیر خودت میشی

بعضی وقتا انقدر درگیر و گرفتار اطرافمون هستیم که خودمون رو یادمون میره

این ماه یه تلنگره به نظرم

حتی برا کسایی که خیلی بهش اعتقادی ندارن یا جدی نمیگیرن حرمت این ماه رو

یه فرصته که با خودت خلوت کنی و یکم بیشتر فکر کنی

به اتفاقایی که افتاده و نیفتاده

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سمیه رضایی

دلتنگی...

دلتنگی را هجی کردن توان و نیرویی میخواهد که گاه از تحمل این تنهایی طاقت فرساتر است... 


دلی که قرار بوده محلی امن و آرام باشد برای همه آنهایی که نمی خواهی از دستشان بدهی و میخواهی همیشه آرام و قرار دلت باشند...

حالا همین دل آنقدر بی قراری میکند که ساکنانش را فراری می دهد و فرار را بر قرار ترجیح می دهند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سمیه رضایی

گوهر عفت...

دوره آخر الزمان است، بانو


به خودت افتخار کن،


تو خاصی...


بگذار تمام دنیا بد وبیراهه بگویند!


به خودت...


به چادرت...


به سیاه بودنش...


گذشت آن زمان که نفت را طلای سیاه میگفتند.


این روزها طلا تویی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سمیه رضایی

پیدا و پنهان دل...

پیدا و پنهان دلت را رو کن

با دل خودت غریبگى کردن، رسم و مرام جوانمردى نیست...

تو مى مانى و  یک دل و هزاران دلبر...


هرکدام گوشه اى از این موهبت الهى را غرق کرده اند و به خیال خود صاحب اختیار آن شده اند...


شاید هم تقصیر همین دل و سر به هوایى و  بازیگوشى آن است که هر آشنا و غریبه اى به خود جرأت داخل شدن به این حریم آسمانى را مى دهد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سمیه رضایی

سردرگمی دل...

دلم گرفته از دست زمانه ای که خودش از عالم و آدم دلگیر است...

دلت که گیر باشد، تمام کلیدهای این عالم هم توان گشودنش را ندارند ... دلی که گیر باشد، به تمام عالم و متعلقاتش گیر میدهد... خودش هم نمی داند گیر کارش کجاست... شاید به همین دلیل است که نمی تواند خودش را آزاد کند و از این زندان و قفس رها شود...

گاهی اوقات انقدر دلت گیر میکند و انگار هزاران قفل بر آن زده می شود، که نمی دانی چه کار کنی و ترجیح میدهی به گیر دلت اعتنا نکنی و بگذاری به حال خودش باشد... بلکه بتواند با خودش کنار بیاید... حالا بهای این بی اعتنایی و کنار آمدن اجباری چیست را خودش میداند و خدای خودش... یا توان تحملش را دارد یا وسط راه کم می آورد و باز بیشتر دست و پا میزند... 

خدایا به بنده های گیرکرده و اسیر شده این روزگارت، رحمتی عطا کن که سربلند شوند در این سردرگمی و ندانستن....       


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سمیه رضایی

خلوت من و غم و خدا...

گاهی انقدر بغض میکنی و گوشه گوشه دلت گیر میکند که نمیدانی به کدامش دل بسپاری و پای حرفش بنشینی بلکه شاید ارام شود... اصلا گاهی دلت میخواهد خودت باشی و خودا و یک دل بی قرار... بلکه خدایت به بهانه ارام کردن این دل، دستی هم بر سر تو بکشد و ارامت کند... وقتی بغض میکنی و غم داری، انگار خودت را به خدایت نزدیکتر میدانی و بیشتر حسش میکنیِِِ... نمیدانم این از بی وفایی من است که فقط در وقت بی حوصلگی یادش میکنم، یا از وفاداری اوست که در همه حال بودنش را لمس میکنی و میدانی که هست... حتی اگر تو باشی و غم هایت، سوم شخص حاضر این جمع خدای باوفای توست که تو را حتی در خلوت با غم هایت هم تنها نمیگذارد... 

این خدای به این خوبی در همه حال کنار توست و وجودش را حس میکنی پس تو هم کنارش باش که بداند بنده ای که افتخار همه افرینش است، تنهایش نمیگذارد و بی وفا نیست...







۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سمیه رضایی

بهای بهشت...

می گویند بهشتت را به بها می دهی نه به بهانه، پس نگذار این بهانه های دنیایی بهای بهشتت را از ما بگیرند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سمیه رضایی