دو واژه قرار و بی قراری عجیب قرار دلت را بی قرار می کنند... 


قراری که اگر نباشد و مایه آرامش وجودت نباشد، بس بی قرار و سرگردانی... 


گاه خودت قرارش را بر هم می زنی و گاهی هم نامهربانی روزگار...


تو چرا شبیه این زمانه بى مهر شدى و بال بال زدن بى قرارى هاى دلت را ندیدى؟؟


دلت سر ریز شده از این همه نامهربانى و سنگدلى روزگار...


باشد... روزگار نامهربان ما کمى نامهربان تر شده ولى تو که مى توانى آب به آسیاب نامهربانیش نریزى و همچنان مهربانیت را به رخش بکشى... بلکه دست بردارد ازین همه ناز کردن هاى بى هنگام...


همه نامهربانى هایش را با مهربانى و زیبایى معاوضه کن تا بداند هنوز هم هستند کسانى که مهر و عشقشان را به تاراج فراموشى نسپرده اند...