وبلاگ سمیه رضایی

دلنوشته ها و قرارهای روزانه من

دلشوره شیرین...

حس عجیب و بى قرارى، بدجور دلت را به ولوله مى اندازد...


جزر و مد عجیبى که با فراز و فرودش، دریاى مواج دلت را بى قرارتر مى کند...


عجیب دلشوره شیرینى است رسیدن به یار و لمس آغوش پرمهرش...


گاهى هم همین دلشوره بسى تلنگرت مىزند که هان اى بنده بى قرارم؛ کمى تأمل کن و آرام باش... این عجله و بى قرارى همان تیر رها شده از چله کمان ابلیس است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سمیه رضایی

ای کاش...

اگر همه ای کاش ها را قاب بگیری و گوشه گوشه دیوار دلت جای دهی، باز هم جای خالی ای کاش دیگری را حس میکنی و این ماجرا تا آخر اسیرت میکند....


ای کاش سبز شود یا نشود، سودش برای تو چیست؟؟

توئی که دل داده ای به همه این ای کاش های پوچ و بى انتها؛ به انتظار کدامین معجزه عیسی گونه نشسته ای؟


منتظری که خدایت عیسی شود و این ای کاش های مرده و بی جان روحت را شفا دهد؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سمیه رضایی

خیال...

تو مانده ای و هجوم فکرهای بی امانی که هدف گرفته اند آرمان ها و خوبی هایت را...

دینگ دینگ صدا می کنند و دریغ میکنند از تو فرصت قدری تأمل و تفکر را...

راحتی و آسودگی خیال بسی جسارت و تلاش می طلبد که بخشکانی ریشه همه منفی بازی ها را... که اجازه ورود به حریم افکارت را صلب کنی از همه این ناملایمات...

گاهی نسیمی ملایم است که روح خوبی ها و پاکى هایت را نوازشی بی روح میدهد ولیکن گاهی طوفانی بس عجیب، هجوم می آورند بر این طینت خدایی...

و اینجاست که امتحان و آزمونی است پیش رویت که میدانم به خوبی و زیبایی هدایتش میکنی به پیشواز  روح آسمانی و افلاکیت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سمیه رضایی

قرار و بى قرارى....

دو واژه قرار و بی قراری عجیب قرار دلت را بی قرار می کنند... 


قراری که اگر نباشد و مایه آرامش وجودت نباشد، بس بی قرار و سرگردانی... 


گاه خودت قرارش را بر هم می زنی و گاهی هم نامهربانی روزگار...


تو چرا شبیه این زمانه بى مهر شدى و بال بال زدن بى قرارى هاى دلت را ندیدى؟؟


دلت سر ریز شده از این همه نامهربانى و سنگدلى روزگار...


باشد... روزگار نامهربان ما کمى نامهربان تر شده ولى تو که مى توانى آب به آسیاب نامهربانیش نریزى و همچنان مهربانیت را به رخش بکشى... بلکه دست بردارد ازین همه ناز کردن هاى بى هنگام...


همه نامهربانى هایش را با مهربانى و زیبایى معاوضه کن تا بداند هنوز هم هستند کسانى که مهر و عشقشان را به تاراج فراموشى نسپرده اند...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سمیه رضایی

خواسته های دل...

حسین پناهی :

دلم میخواست های من زیادند...

بلندند...

 طولانیند...

اما مهمترین دلم میخواست ها اینست که: انسان باشم... 

انسان بمانم ... 

انسان محشور شوم...

چقدر  وقت کم است ... 

تا وقت دارم باید مهرورزی کنم به همین چند نفر که از تمام مردم دنیا با من نفس میکشند...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سمیه رضایی

ماه خوبی ها و فرصت ها...

ماه رمضان برای همه یه فرصته

یه فرصتی که یکم به خودت نزدیک تر میشی

یکم وقت برای فکر کردن بیشتر داری

بیشتر به خودت میای و درگیر خودت میشی

بعضی وقتا انقدر درگیر و گرفتار اطرافمون هستیم که خودمون رو یادمون میره

این ماه یه تلنگره به نظرم

حتی برا کسایی که خیلی بهش اعتقادی ندارن یا جدی نمیگیرن حرمت این ماه رو

یه فرصته که با خودت خلوت کنی و یکم بیشتر فکر کنی

به اتفاقایی که افتاده و نیفتاده

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سمیه رضایی

دلتنگی...

دلتنگی را هجی کردن توان و نیرویی میخواهد که گاه از تحمل این تنهایی طاقت فرساتر است... 


دلی که قرار بوده محلی امن و آرام باشد برای همه آنهایی که نمی خواهی از دستشان بدهی و میخواهی همیشه آرام و قرار دلت باشند...

حالا همین دل آنقدر بی قراری میکند که ساکنانش را فراری می دهد و فرار را بر قرار ترجیح می دهند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سمیه رضایی

گوهر عفت...

دوره آخر الزمان است، بانو


به خودت افتخار کن،


تو خاصی...


بگذار تمام دنیا بد وبیراهه بگویند!


به خودت...


به چادرت...


به سیاه بودنش...


گذشت آن زمان که نفت را طلای سیاه میگفتند.


این روزها طلا تویی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سمیه رضایی

پیدا و پنهان دل...

پیدا و پنهان دلت را رو کن

با دل خودت غریبگى کردن، رسم و مرام جوانمردى نیست...

تو مى مانى و  یک دل و هزاران دلبر...


هرکدام گوشه اى از این موهبت الهى را غرق کرده اند و به خیال خود صاحب اختیار آن شده اند...


شاید هم تقصیر همین دل و سر به هوایى و  بازیگوشى آن است که هر آشنا و غریبه اى به خود جرأت داخل شدن به این حریم آسمانى را مى دهد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سمیه رضایی

دیدار مهربان ترین مهربانی ها....

لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه به وعده دیدار نزدیک میشویم...

فراقی که 3 سال به درازا کشید و بالاخره با این همه بی قراری و دلتنگی من به پایانش رساندی...

دلم دیگر طاقت این دوری و فراق را نداشت...

به محض اینکه در این قاب رنگی چند رنگ، گنبد و ضریح نورانیت رخ نشان می داد، دل من نیز بی قرارتر و ناآرام تر می شد و صحن ابری چشم هایم، بارانی...

خوش به حال کبوترانی که دم به دم به دیدار تو می آیند و از سلام دادن به این بهشت زمینی محروم نیستند...

این کشور است و یک مشهد و یک آقای رئوف... که وقتی قفل دلمان گیر می کند و توان گشودنش را نداریم، توئی شاه کلید غم ها و غصه هایی که از آنها برای خودمان کوه ساخته ایم و اسیرشان شده ایم...

تو نبودی شاید دلمان غرق در نابه سامانی و بی قراری های روزانه بود ولی به محض اینکه حتی از راه دور، سلامی تقدیم شما می کنیم، انگار آبی است بر زبانه های این آتش سرکش و بی قرار...

شمایی که رئوفی و مهربان... خطاکارترین ها را نیز از درگاهت محروم نمی کنی و فرصتی دوباره می دهی برای اوج گرفتن و پرواز دلشان...

دعایمان کن که وقتی از این بهشت زمینی بار سفر بستیم، باز هم هوای اینجا در سرمان باشد و پی گناه و بدی و خوب نبودن، نباشیم...


امام رضا

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سمیه رضایی