دلم گرفته از دست زمانه ای که خودش از عالم و آدم دلگیر است...
دلت که گیر باشد، تمام کلیدهای این عالم هم توان گشودنش را ندارند ... دلی که گیر باشد، به تمام عالم و متعلقاتش گیر میدهد... خودش هم نمی داند گیر کارش کجاست... شاید به همین دلیل است که نمی تواند خودش را آزاد کند و از این زندان و قفس رها شود...
گاهی اوقات انقدر دلت گیر میکند و انگار هزاران قفل بر آن زده می شود، که نمی دانی چه کار کنی و ترجیح میدهی به گیر دلت اعتنا نکنی و بگذاری به حال خودش باشد... بلکه بتواند با خودش کنار بیاید... حالا بهای این بی اعتنایی و کنار آمدن اجباری چیست را خودش میداند و خدای خودش... یا توان تحملش را دارد یا وسط راه کم می آورد و باز بیشتر دست و پا میزند...
خدایا به بنده های گیرکرده و اسیر شده این روزگارت، رحمتی عطا کن که سربلند شوند در این سردرگمی و ندانستن....